وقتی رفتن تقدیر توست...
·•●مُـ ـخـاطَــبـ خـ ـاصـ ●•·
בورانے شـבه ڪًـه باس بگیم : عذر میخوام ڪًـــــــــــــه تو غلط ڪًـــــــــــرבے


 کاش یکبارمردبودی ومیماندی...

پای حرفت...

پایه قولت...

وپابه پابامن می آمدی...

نه بخاطر ظرافت پا ها یش رهایم کنی...


موجی شده ام...

میبینمت باغریبه ها وتنها میتوانم...

خودم رازخمی کنم...

سرخودم دادبزنم...

وخاطراتت را ازجلوچشمانم کناربزنم...


راحت شده ام...

نه حرص داشتنت رامیخورم....

نه هراس ازدست دادنت رادارم...

پرم ازجسرت های شیرین...


گاهی اوقات دیگران انقدرازمن میترسند...

که پیشنهاد یک سفر رابه من میدهند...

برایم بلیط میگیرند..

وچمدانم رامیبندند...


دخترآخرین نگاهشوبه چشمای پسرانداخت...

سکوت ویه پایان تلخ...

دختربعدازاون تو دفترخاطراتش نوشت

کاش میفهمید چقدردوسش دارم...

اماآرزوم خوشبختیشه بزاربره....

شادیه اون شادیه منه...


چندسال بعد...

پسرازسرمزاردخترک بلندشد:

وآرام روبه سنگ سردایستدوگفت...

وقتی آن روزبی تفاوت اجازه رفتن به من دادی

فهمیدم کس دیگه ای توقلبته...

صدایی ازدورشنیده شد:

آقااین دفترخاطراتشه ...

وصیت کرده به شماداده بشه...


NAZAR YA.DETON NARE..



دریافت کد بارش برف چت روم